اصول کلی شناخت قرآن

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ب.ظ

موضوع: قرآن شناسی

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین
اصول کلی شناخت قرآن
خداوند برترین معرف قرآن کریم
روشن وروشنگر بودن قرآن کریم
بیان موجبات سعادت در قرآن
تعلیم قرآن و بیان، سرآغاز نعم الهی
ناتوانی انسان عادی از درک مستقیم وحی
جاودانگی قرآن کریم
بهره مندی صاحبان قلب سالم از درک قرآن
تجرد محتوای قرآن و فرشته وحی
اسناد اطاعت و عصیان به قلب
اسناد سلامتی و بیماری به قلب
تعلیم و تزکیه، محور اساسی قرآن
بی نیازی محتوا و دلالت قرآن از علوم دیگران
تقوا و عدم تمرد از دستورات الهی،شرط فراگیری علوم قرآنی

برای ورود در مباحث تفسیری و بهره جستن از قرآن، شناخت معیارها و اصول کلی لازم است که در این مقال بدانها پرداخته شده است:
خداوند برترین معرف قرآن کریم
1. خدای سبحان که متکلم قرآن و نازل کنندهٴ آن است، از هر موجود دیگری قرآن را بهتر می‏شناسد و در تعریف او شایسته‏تر از هر صاحب نظر دیگر است؛ بلکه سزاوار بودن ذات اقدس الهی قابل سنجش با صلاحیت دیگران نیست؛ زیرا آنان یا اصلاً قرآن شناس نیستند و یا در پرتو معرّفی خداوند آن را شناخته و می‏شناسند؛ بنابراین، برجسته‏ترین تعریف، همانا تعریفی است که خداوند دربارهٴ این کتاب عظیم آسمانی نموده است.
روشن وروشنگر بودن قرآن کریم
2. خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان نور به جهانیان شناسانده و چنین فرمود: ﴿یا أیّها الناس قد جاءکم برهانٌ من ربّکم و أنزلنا إلیکم نوراً مبیناً﴾[1]؛ ﴿قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین﴾.[2]
خاصیت نورانی بودن قرآن آن است که هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تیرگی است و هم جوامع بشری را از هرگونه تاریکی اعتقاد یا تیرگی اخلاقی یا ابهام در شناخت یا سرگردانی در انتخابِ راه یا تحیّر در ترجیح هدف و مانند آن می‏رهاند و به شبستان روشن صراط مستقیم و هدف راستینِ بهشتِ «عدن» می‏رساند؛ ﴿کتاب أنزلناه إلیک لتخرج الناس من الظلمات إلی النور﴾.[3]
تناسب تجلّی خدای سبحان در قرآن کریم، اقتضای چنین سمتی را برای این کتاب آسمانی دارد؛ زیرا کلام مبدئی که ﴿نور السموات و الأرض﴾[4] است، حتماً باید روشن و روشنگر باشد.
بیان موجبات سعادت در قرآن
3. خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان تبیان همه چیز به انسانها شناسانده و چنین فرموده است: ﴿و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شی‏ء و هدیً و رحمةً و بشری للمسلمین﴾؛[5] یعنی هر چیزی که در تأمین سعادت انسان سهم مؤثر دارد، در این کتاب الهی بیان شده است و اگر انجام کاری عامل فراهم نمودن سعادت بشر است، در آن آمده و اگر ارتکاب عملی مایهٴ شقاوت بشری می‏گردد، پرهیز از آن به صورت یک دستور لازم در آن تعبیه شده است.
اشتمال قرآن بر همهٴ معارف و اخلاق و اعمال الهی و انسانی به طور رمز یا ابهام یا معمّا و مانند آنها که از قانون محاوره و اسلوب تعلیم و تربیت جداست، نمی‏باشد؛ بلکه به طور روشن است؛ زیرا خدای سبحان از جامعیّت قرآن نسبت به همهٴ اصول اسلامی به عنوان «تبیان» یاد کرده است.
پس هیچ‏گونه کمبودی در این کتاب نیست تا از خارج جبران شود؛ نه کمبود قانون و دستورهای انسانی و نه کمبود شناخت و معارف اسلامی و نه قصور در تبیین آنها؛ یعنی هم از لحاظ محتوا و مضمون، بی‏نیاز از مطالب بیگانه است و هم در تعلیم و تفهیم آنها بیانی رسا و لسانی گویا دارد که از زبان دیگران بی‏نیاز و از قلم بیگانگان مستغنی است؛ زیرا خاصیت «تبیان کل شی‏ء» بودن، همین است.
تعلیم قرآن و بیان، سرآغاز نعم الهی
4. خدای سبحان خود را معلّم بالذات و بالإصالهٴ این کتاب آسمانی می‏داند: ﴿الرّحمن ٭ علّم القران ٭ خلق الإنسان ٭ علّمه البیان﴾[6] و در اهمیّت علوم قرآنی می‏توان به این نکته استشهاد کرد که خدای سبحان، سرآغاز همهٴ نعمتهای مادّی و مجردِ ظاهری و باطنی را که در سورهٴ «الرحمن» یادآور شده و همهٴ مکلفان را به اعتراف فرا خوانده و راه هرگونه تکذیب منکران را مسدود کرده، نعمت تعلیم قرآن و نیز تعلیم بیان انسان که محصول آموزش قرآن کریم است، می‏شمارد.
اسم شریف رحمان که حاکی از جامعیت همهٴ شئون رحمت است و در مشهد بعضی از ارباب شهود، این نام همانند نام مبارک «اللّه» از عظمت خاص برخوردار است و جامع همهٴ اسمای حسنای دیگر می‏باشد، مبدأ تعلیم قرآن قرار گرفت تا انسانها در مکتب خدای رحمان درس رحمت مطلقه بیاموزند و از قید انتقام آزاد شوند و از بند غضب رها گردند و از دام سَخَط پرواز کنند و از زندان ستم بیرون آیند و همچون آورندهٴ این کتاب، ﴿بالمؤمنین رءؤف رحیم﴾[7] شوند و همچون همراهان و اصحاب راستین او ﴿رحماء بینهم﴾[8] گردند و قبل از رحمت به دیگران بر جان خویش ترحّم نمایند و بر بدن ناتوان خود رحم کنند که نه جان را طاقتِ ﴿نار اللّه الموقدة ٭ الّتی تطّلع علی الأفئدة﴾[9] است و نه جسم را توانِ تحمّلِ ﴿کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب﴾[10] می‏باشد.
ناتوانی انسان عادی از درک مستقیم وحی
5. خدای سبحان، این کتاب عظیم الهی را از مبدأ تنزّل تا پایان نزول، در کسوت حق و در صحبت حقیقت قرار داد تا به جایگاه اصیل خود که قلب انسان کامل و محقق در آن و متحقق به آن فرود آید؛ ﴿و بالحقّ أنزلناه و بالحقّ نزل﴾[11]، ﴿نزل به الروح الأمین ٭ علی قلبک لتکون من المنذرین﴾[12] و قبل از آنکه به قلب مبارک انسان کامل نزول کند و از آن جایگاه پاک به دیگران منتقل شود، ادراک معارف آن، بلاواسطه میسور انسانهای عادی نیست؛ چون هر قلبی ظرفیت خاصّ به خود دارد و هرگز نمی‏تواند قرآن را که به تعبیر الهی قول سنگین و وزین است: ﴿إنّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً﴾[13]، تحمّل نماید.
از این جهت، پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) که مظهر تامِّ خداوند است، سمت تعلیم قرآن و تبیین معارف آن را دارد؛ لذا حضرت حق تعالی رسول‏اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان معلّم کتاب و حکمت و مبیّن قرآن کریم معرّفی نمود؛ ﴿کما أرسلنا فیکم رسولاً منکم یتلوا علیکم ایاتنا و یزکّیکم و یعلّمکم الکتاب و الحکمة و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون﴾.[14]
از اینکه فرمود: پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) که حامل قرآن است، به شما انسانها چیزی می‏آموزد که شما نمی‏توانید آن را از نزد خود یاد بگیرید، استفاده می‏شود که عقل بشر برای تشخیص راه، گرچه نورافکن نیرومندی است، ولی هرگز به تنهایی کافی نیست؛ زیرا برای تأمین سعادت انسان، چیزهایی لازم است که هیچ انسانی به فکر بشری خود به آن راه نمی‏یابد و این آیه همانند آیهٴ ﴿رسلاً مبشّرین و منذرین لئلاّ یکون للناس علی اللّه حجة بعد الرسل وکان اللّه عزیزاً حکیماً﴾[15]، از ادلّهٴ ضرورت نبوّت عامه است.
زیرا اگر عقل انسانها به تنهایی کافی بود، نیازی به پیام آوران الهی نبود و حجّت خدا بر انسانها با عقل آنها تمام بود؛ در حالی که خدای سبحان می‏فرماید: اگر پیامبران فرستاده نمی‏شدند، انسانها می‏توانستند احتجاج کنند و به خداوند بگویند: ما اگر گمراه شدیم، برای آن بود که تو برای ما راهنما نفرستادی؛ ﴿و لو أنا أهلکناهم بعذابٍ من قبله لقالوا ربّنا لولا أرسلت إلینا رسولاً فنتّبع ایاتک من قبلِ أن نذلّ و نخزی﴾.[16]
خلاصه آنکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چیزهایی به جوامع انسانی می‏آموزد که هرگز به فکر آنان نخواهد رسید و چون آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) همهٴ علوم الهی را از قرآن، بدون واسطه فرا می‏گیرد و دست دیگران به آنها نمی‏رسد، لذا وظیفهٴ تفسیر و تبیین این کتاب عظیم نیز به عهدهٴ آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت؛ ﴿و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نُزّل إلیهم و لعلّهم یتفکّرون﴾[17] و انسانهای هر عصری مأمورند که از سنّت و سیرت آموزندهٴ آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) در همهٴ شئون، مخصوصاً در بحثهای تفسیری استفاده نمایند؛ ﴿و ما اتاکم الرّسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانْتهوا و اتقوا اللّه إنّ اللّه شدید العقاب﴾.[18]
این سمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که تبیین قرآن کریم است، با نور بودن قرآن و با تبیان او منافات ندارد؛ چون همین کتاب نورانی و مبین، در کمال ظهور، رسول گرامی را مفسّر و بیانگر خود می‏داند و بسیاری از معارف روشن قرآن است که فقط دیدهٴ بینا و باصرهٴ نیرومند و درونْ‏بین پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می‏بیند، نه دیگران.
بنابراین، در عین حال که قرآن کریم نور و تبیان است، بهره‏برداری مردم از همهٴ احکام و معارف آن نیازمند به تبیین رسول‏اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنین ائمهٴ اطهار(علیهم‏السلام) که جانشینان رسول‏گرامی اسلام‏اند، می‏باشد.
مرجع تفسیرهای معصومین(علیهم‏السلام) به این است که از مخزن بی‏کران قرآن و از باطن عمیق آن استنباط می‏کنند و برای دیگران بیان می‏نمایند؛ نه اینکه مطالب بیگانه و خارج از قرآن می‏آورند؛ گذشته از آنکه بسیاری از روایاتی که در زمینهٴ تفسیر آیات قرآن رسیده است، ناظر به تطبیق محتوای آنها بر مصادیق خارجی است که جدای از تبیین معنا و تفسیرِ مفهوم آنهاست.
چون آرای مفسّران دیگر که معصوم نیستند حجّت نمی‏باشد، از این جهت محذوری در پذیرش یا نفی آنها نیست؛ البته به عنوان یک نظر علمی و رأیِ فنّی، مورد احترام خواهند بود و از این حیث نیز با نورانی بودن قرآن و تبیان بودن او منافاتی ندارد.
جاودانگی قرآن کریم
6. خدای سبحان، این کتاب عظیم الهی را شایستهٴ بقا و لایق خلود و جاودانگی معرّفی کرد و او را از گزند هر مانعی مصون دانست و چنین فرمود که: ﴿لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه﴾.[19]
ممکن است توهّم شود که نسخ بعضی از احکام بادوام و ابدیّت مطالب قرآن مناسب نیست، زیرا نسخ یک حکم و از بین بردن یک قانون، همان ابطال آن است و چون نسخ در بعضی از احکام قرآن راه دارد، پس بطلان به حریم قرآن راه می‏یابد، در حالی که چنین ادعا شده است که هرگز بطلان به حریم قرآن راه ندارد.
پاسخ این شبهه آن است که گرچه نسخ قانون یا حکم از طرف بعضی از قانونگذاران یا حکّام، همراه با ابطال آن است، لیکن این از خصوصیت مورد است؛ نه لازمهٴحقیقت نسخ.
توضیح آنکه گاهی در اثر جهل یا فراموشیِ قانونگذار، قانون باطل و ناروایی جعل می‏شود و در حین عمل، به جهل یا اشتباه آن پی برده می‏شود، آنگاه نسخ و زوال آن قانون اعلام می‏گردد و به جای آن، قانون دیگری جعل می‏شود و گاهی در اثر اقتضای زمینه و مناسب بودن شرایط، قانون خاصّی جعل می‏شود تا شرایط عوض شود با علم به اینکه قانون محدود است و برای شرایط مخصوص است و هنگامی که شرایط دگرگون شد، همان‏طوری که قانون‏گذار می‏دانست و پیش‏بینی می‏کرد، نسخ قانون قبلی اعلام می‏شود و قانون جدیدی به جای آن جعل می‏گردد و روح نسخ به این معنا، همان تخصیص زمانی قانون است؛ لیکن چون ظاهر آن قانون، دوام و گسترش بود، چنین پنداشته می‏شود که آن قانون نسخ شد؛ در حالی که عصارهٴ آن این است که آن قانون، تخصیص زمانی یافت؛ نه نسخ شد.
بنابراین، در حقیقت نسخ چنین اخذ نشده است که امر باطلی در اثر جهل یا نسیان قانونگذار به عنوان قانون، جعل و اعلام شد و سپس بطلان آن آشکار شد؛ بلکه تمام نسخهایی که در قوانین الهی یافت می‏شود از قبیل تخصیص زمانی خواهد بود؛ زیرا قانونگذار آنها خدای سبحان است که چون ذات اقدسش عین علم و شهود به ذات خود و به حقایق تمام اشیاست، نه جهل در او راه دارد: ﴿و ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّة فی الأرض و لا فی السماء﴾[20] و نه فراموشی را به حرم امن آن ذات اقدس راهی است؛ ﴿و ما کان ربّک نسیّاً﴾.[21]
همین معنا که روح نسخ در قوانین الهی، همان تخصیص زمانی است، گاهی در متن قانون قبلی یادآوری می‏شود؛ یعنی در هنگام وضع قانون اول گفته می‏شود که این قانون تا اطّلاع ثانوی قابل اجراست و بعداً عوض می‏شود؛ نظیر آنچه یک طبیب حاذق و آگاه از همهٴ خصوصیات بیمار و مطّلع بر کیفیت درمان تدریجی او، اعلام می‏دارد که این داروی معیّن تا اعلام نتیجهٴ آن، مورد استفاده قرار می‏گیرد و گاهی هم ممکن است که به بیمار اطلاع ندهد که بهره‏برداری از این داروی مشخص، موقّت است.
غرض آنکه در حقیقت نسخ اخذ نشده است که قانونگذار باید جاهل یا ناسی باشد و در نتیجه، قانون اوّلی باطل بوده و در اثر جهل یا فراموشی وضع شده است؛ بلکه ممکن است قانونگذار آگاه باشد و مصلحت واقعی ایجاب کند که یک قانون موقّت وضع گردد تا با دگرگونی شرایط، قانون جدید دیگری جعل شود؛ حتّی ممکن است همین توقیت هم در متن قانون قبلی اعلام شود؛ مثل اینکه خدای سبحان در جریان بزهکاری بعضی از زنان چنین فرمود: ﴿فأمسکوهنّ فی البیوت... أو یجعل اللّه لهنّ سبیلاً﴾؛[22] یعنی حدّ خطای آنان حبس ابد است، تا اینکه راه دیگری و قانون جداگانه‏ای وضع گردد و این تعبیر، مثل آن است که در حین جعل قانون اوّلی اعلام شود که ارزش این قانون تا اطلاع ثانوی است؛ چنان‏که دربارهٴ حدّ گناه، قانون دیگری جعل شد که مشروح آن در کتاب حدود آمده است.
بهره مندی صاحبان قلب سالم از درک قرآن
7. خدای سبحان، ادراک معارف این کتاب عظیم الهی را مخصوص کسانی دانست که دارای قلب‏اند و آن را مرکز علم حقیقی می‏داند و گروهی که قلب خود را از دست داده‏اند یا آن را بیمار کرده‏اند، از فهم اسرار قرآنی محروم‏اند. منظور از قلب در تعبیرهای عربی یا عنوان دل در تعبیرهای فارسی، همان روح مجرّد و لطیف الهی است که خداوند به انسانها مرحمت نموده و استعداد دریافت هرگونه کمالی را داراست و تعلق به دنیا و هرگونه تبه‏کاری او را از اوج کمال یا لیاقتِ تکامل اسقاط می‏کند و پردهٴ ضخیمی جلوی آن می‏آویزاند که حقایق را نبیند و فقط به خاطرات نفسانی و آرمان‏های شیطانی که از قوای درونی یا وسوسه‏های شیطان سر بر می‏آورند، می‏نگرد و به تحقّق بخشیدن آنها می‏کوشد.
چون اندیشه و علم، یک وجود مجرد است، نیل به آن، نه در اختیار مغز مادّی است و نه در عهدهٴ قلب مادّی که در تمام حیوانها وجود دارد؛ بلکه مخصوص روح مجرّد انسانی است که دستگاه مادّی مغز و مانند آن کارهای فیزیکی و مقدمات مادّی آن را به عهده‏دارند و وجود متافیزیکی آن فقط به عهدهٴ روح مجرّد است.
گرچه بحث تفصیلی تجرّد روح و اینکه قلب که در قرآن و حدیث استعمال می‏شود، همان روح مجرّد انسانی است، به محل مناسب خود موکول می‏شود، ولی برخی از شواهدی که دلالت می‏کند بر اینکه منظور از قلب، همان روح مجرّد است، نقل می‏شود.
 
تجرد محتوای قرآن و فرشته وحی
الف. قرآن بر قلب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است: ﴿نزل به الروح الأمین ٭ علی قلبک لتکون من المنذرین﴾[23]؛ یعنی فرشتهٴ وحی که از هر جهت، امین از تعدّی و دگرگون کردن است، قرآن را بر قلب تو (ای پیامبر) فرود آورد.
شک نیست که هم معارف و علم و اخبار غیبی که قرآن حاوی آنهاست، مجرّد از طبیعت و مادّه‏اند و هم حضرت جبرئیل(علیه‏السلام) و ممکن نیست این امورِ مجرّد از ماده و منزّهِ از تنگنای طبیعت بر قلب صنوبری یا بر مغز مادّی فرود آیند. گاهی در هنگام نزول بعضی از سوره‏ها هزاران فرشته آن را بدرقه نموده تا در جایگاه اصیل خود که قلب مطهّر رسول‏اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است مستقر شود و هرگز نمی‏توان این نزول را امر مادّی دانست و آن همه نازل شوندگان را مادّی پنداشت. پس، قلب که محل تجلّی آن علوم و حاملان آن معارف است، یقیناً مجرد است.
اسناد اطاعت و عصیان به قلب
ب. کتمان شهادت در محکمهٴ عدل، گناه دل است؛ ﴿و لا تکتموا الشهادة و من یکتمها فإنّه اثم قلبه﴾؛[24] یعنی از ادای شهادت حق در حضور حاکم عادل خودداری نکنید و آن را کتمان ننمایید؛ زیرا هرکس شهادت حق را مستور کند، قلب او گناهکار است.
تردیدی نیست که اطاعت و عصیان، مخصوص روح آدمی است؛ نه اعضا و جوارح او که ابزار امتثال اوامر یا تمرّد از آنها هستند و شک نیست که قلب طبیعی و مادّی که عهده‏دار پالایش خون و سایر کارهای طبیعی است، اطاعت و عصیان تشریعی ندارد. پس، مراد از قلب در این‏گونه از موارد، همان روح انسانی است که حقیقت انسان به اوست.
دل هوا پرست از یاد خداوند غافل است؛ ﴿و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتّبع هواه و کان أمره فرطاً﴾[25]؛ یعنی از کسی که ما قلب او را از یاد خودمان در اثر تداوم تبه‏کاری و استمرار هوا پرستی غافل نمودیم، پیروی نکن و او تابع هوای خویش است و کار او تجاوز از مرز بندگی و تعدّی از عدل است.
اشکالی در این جهت نیست که یاد حق، امر مادّی نیست و غفلت از آن هم امر طبیعی و محسوس نخواهد بود؛ اگرچه ریشه آن تعلّق به عالم طبیعت دارد و چون خدای سبحان، مجرّد از هر قید مادّی است، یاد خداوند که همان توجه به سوی او و گرایش به سمت اوست، یقیناً منزّه از مادّه است و قلبی که به یاد اوست، حتماً مجرّد است و قلبی که از یاد او غافل است، از تجرّد خود بهره نمی‏برد و بر چهرهٴ جانِ مجرّد انسانِ غافل، پردهٴ پندار باطل آویخته است، چنان‏که رخسار جان انسان متذکّر، از پوشش پردهٴ وَهْم و حجابِ خیال، مصون است؛ ﴿و اذکر ربّک فی نفسک تضرّعاً و خیفةً و دون الجهر من القولِ بالغدوّ والاصال و لا تکن من الغافلین﴾[26] . در این کریمه، یاد خداوند را به نفس نسبت داده است که همان نفس ناطقهٴ انسانی است و همان در حقیقت، عهده‏دار یاد خدا و مسئول غفلت از یاد حق تعالی است.
اسناد سلامتی و بیماری به قلب
ج. برای دل در فرهنگ قرآن کریم، سلامت و مرضی است که هیچ ارتباطی به قلب مادّی ندارد و خداوند سبحان، بعضی از امور را مرض قلب می‏داند و برخی از دلها را بیمار می‏شمارد. گاهی عقیدهٴ تباه و جهان‏بینی باطل و ایمان ناصواب را مرض می‏شمارد و گاهی روابط سیاسی و برخوردهای سوء آن را مرض قلب می‏داند.
مثلاً نفاق را مرض می‏داند؛ ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً﴾[27] و همچنین گرایش مرد به آهنگ زن نامحرم و اجنبی را مرض می‏شمارد و به همسران پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور می‏دهد که در هنگام سخن گفتن، صدایتان را رقیق نکنید تا مردی که قلب او مریض است، طمع نکند؛ ﴿فلا تخضعن بالقول فیطمع الّذی فی قلبه مرض و قلن قولاً معروفاً﴾.[28]
همین طور گرایش سیاستمداران کاذب را به بیگانگان، مرض دل می‏شمارد و به آنان که رابطهٴ مرموزی با بیگانگان دارند، اعلام می‏نماید که این گرایش سیاسی مرض دل است و هشدار می‏دهد که همین مایهٴ رسوایی آنها خواهد شد: ﴿فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم یقولون نخشی أن تصیبنا دائرة فعسی اللّه أن یأتی بالفتح أو أمرٍ من عنده فیصبحوا علی ما أسرّوا فی أنفسهم نادمین﴾[29]؛ یعنی می‏بینی (تو ای پیامبر) کسانی را که در دلهای آنان مرض است، به سَمْت کفّار و بیگانگانْ شتابزده گرایش دارند و بهانهٴ آنان که به عنوان منطق سوء آنها مطرح است، این است که می‏گویند: ما می‏ترسیم برگشت وضع سیاسی به ما اِصابت کند و ما را آسیب برساند (احتمالاً وضع سیاسی دگرگون می‏شود و مشرکان پیروز می‏گردند و مسلمین شکست می‏خورند).
خداوند در ابطال این پندار و از بین بردن این بیماری سیاسی فرمود: امید آن می‏رود که پروردگار، فتح مهمّی نصیب مسلمین کند یا کار دیگری پیش آورد و این‏گروه بیمارْ دل بر آنچه در نهادشان مستور داشتند، پشیمان گردند.
در موارد یاد شده و مشابه آن که فراوان است منظور از قلب، همان روح انسانی است؛ وگرنه هیچ متخصص قلبی، اثر مرض را در دل منافق نمی‏یابد و هیچ قلب‏شناس حاذقی اثر بیماری را در دل مردی که به زن نامحرم طمع دارد، مشاهده نمی‏کند و هیچ طبیب محققی که سالیان متمادی در شناخت امراض گوناگون قلب کار کرده است، و راه‏های درمان آن را می‏شناسد، اثر مرض را در قلب سیاستمداری که به بیگانگان گرایش سوء دارد، احساس نمی‏کند؛ بلکه گاهی همهٴ این گروههای یاد شده یا در عنفوان شبابند و از سلامتی کامل قلب برخوردارند و یا اگر به دورهٴ کهولت رسیده‏اند، از گزند مرضهای مادّی قلب و از آسیب بیماریهای قلب مادّی، مصون مانده‏اند.
معلوم می‏شود که منظور از قلب در این موارد که گاهی به مرض و زمانی به سلامت متصف می‏شود مانند: ﴿إذ جاء ربّه بقلب سلیم﴾[30]، ﴿إلاّ من أتی اللّه بقلب سلیم﴾[31] همانا نفس ناطقهٴ آدمی است؛ چنان‏که در ذیل آیه‏ای که گرایش سوء سیاسی را مرض قلب می‏داند، می‏فرماید: ﴿فیصبحوا علی ما أسرّوا فی أنفسهم نادمین﴾[32]؛ یعنی بر آنچه در نفوسشان نهان کرده‏اند، پشیمان می‏شوند. پس، مراد از قلب، همان روح مجرّد انسانی است.
تعلیم و تزکیه، محور اساسی قرآن
8. خدای سبحان، قرآن کریم را تبیان همه چیز دانست. گرچه ممکن است منظور از ﴿تبیاناً لکل شی‏ء﴾[33] این باشد که هرچه در جهان تکوین و عالم خارج وجود دارد، قرآن کریم از لحاظ علمی حاوی آنهاست؛ زیرا این کتاب عظیم الهی از مبدأ اعلا تنزیل یافت و در آن مقام، همهٴ حقایقْ وجودِ جمعی دارند: ﴿إنْ من شی‏ء إلاّ عندنا خزائنه﴾[34] و برای قرآنْ همان طوری که ظاهِر أنیق است، باطنِ عمیق می‏باشد و برخی از روایات نیز همین اشتمال قرآن بر همهٴ علوم جهان هستی را تأیید می‏کند؛ لیکن محور اساسی قرآن، همان تعلیم و تزکیهٴ انسانها در راه عقیده و اخلاق و اعمال شایسته است، تا از این رهگذر، سعادت خود را تحصیل نموده، به هدف نهایی که لقای خداوند سبحان است، نایل گردند.
امّا سایر دانشهای مادّی و علوم و صنایع تجربی و حرفه‏های هنری و آداب و سنن اعتباری و مانند آن، دور از هدف اصیل آن است لذا آنچه بیش از هر چیزْ مورد عنایت این کتاب عظیم الهی است، تشریح اصل شناخت و تعلیل معیارهای اساسی آن و اعلام طرز تعقّل و کیفیّت استنتاج از مقدمات عقلی و پرهیز از تقلید جاهلی و نیز اجتناب از مغالطه در تفکّر و مانند آن است که به عنوان شرط درست اندیشیدن یا مانع آن خواهند بود.
آنگاه به اصیل‏ترین معلوم و مهم‏ترین معروف که خدای سبحان و اسمای حسنای آن حضرت و تعریف جمال و جلال آن ذات اقدس و تبیین صفات ذات و اوصاف فعل آن حضرت و تعلیل توحید ذاتی و صفاتی و فعلی و نیز تشریح توحید ربوبی و عبادی و مانند آن می‏باشدْ می‏پردازد و همچنین به کیفیّت تدبّر خدای سبحان نسبت به جهان آفرینش، توسّط قضا و قدر و لوح و قلم و محو و اثبات و اُمّ الکتاب و فرشتگانی که مدبّر امورند و نظایر آن پرداخته و از آنها بحث می‏کند.
نیز دربارهٴ آفرینش انسان و ترکّب وی از روح مجرّد و جسم مادّی و تطوّر او در عوالم متعدّد، از آنچه قبل از دنیا داشت و آنچه هم‏اکنون در نشأهٴ طبیعت دارد و آنچه بعد از ارتحال از دنیا پیدا می‏کند و اینکه انسان گرچه از علوم مادّی و تجربی تهی بود، ولی از دانش فطری برخوردار بود و با همان سرمایهٴ آگاهی از فجور و تقوا به جهان مادّه دیده گشود و در انتخاب راه آزاد است و نه جبر در کار است و نه تفویض و مسائل فراوان دیگری که بخش مهمّ از تعالیم قرآن را تشکیل می‏دهد.
همچنین دربارهٴ وحی و نبوّت و رسالت و سیرهٴ پیامبران و سنّت مردان الهی در مبارزه با نفس در جبههٴ جهاد اکبر و جنگ با ظالم در صحنهٴ نبرد اصغر و کیفیّت پیروزی صابران و علّت انحطاط ظالمان و مترفین و مسرفین و کیفیت ولایت تکوینی و کرامت و اعجاز انبیای عظام و اولیای کرام و نیز ولایت تشریعی مردان الهی در ادارهٴ امور امّتهای اسلامی و تشکیل حکومتهای دینی و مانند آن مبسوطاً گفت‏وگو می‏کند.
بی نیازی محتوا و دلالت قرآن از علوم دیگران
9. خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان نور و هدایت و اوصاف کمالی دیگر معرّفی نمود و لازمهٴ این توصیف، آن است که قرآن حاوی همهٴ معارف و قوانین سعادت بخش بشری است و در روشن نمودن آنها نیز همانند نورافکن نیرومند، قوی و غنی است؛ یعنی هم در محتوا بی‏نیاز از علوم دیگران است و هم در دلالت بر آنها مستغنی از چاره‏جویی اغیار. لذا کسی نمی‏تواند مطلبی از خود بر مطالب قرآن کریم بیفزاید یا از آن بکاهد و نیز نمی‏تواند روش تبیین و دلالت خاصّی را بر او تحمیل کند.
لیکن این معنا مستلزم آن نیست که انسان با قرآن کریم برخورد جاهلانه نماید و آنچه از علوم و معارف که اندوخته است، آنها را نادیده بگیرد و همانند یک فرد بسیط تحصیل نکرده، در حضور این کتاب عظیم الهی قرار گیرد؛ زیرا بین تحمیل کردن و تحمّل نمودن فرق است. آنچه صحیح است آن است که کسی حق ندارد، چیزی از یافته‏های بشری را بر آن وحی الهی تحمیل نماید و در نتیجه، قرآن را بر هوا و میل خود معطوف دارد و بر رأی خاص خویش تفسیر کند؛ ولی تحصیل علوم، ظرفیت دل را گسترش می‏دهد و مایهٴ تحمّل صحیح و قابل توجّه معارف قرآن می‏سازد و مایهٴ شرح صدر خواهد بود؛ «إنّ هذه القلوب أوعیة فخیرها أوعاها».[35]
هر قلبی که از اندیشه‏های مستدلْ برخوردار است، آمادگی آن قلب برای تحمّل و دریافت علوم قرآنی بیشتر است و هرچه انسان در مدرسهٴ جهان آفرینش از آیات کتاب تکوینی خداوند بهره می‏برد و آگاه می‏شود، قدرت تحمّل او نسبت به آیات کتاب تدوینی افزون‏تر می‏گردد؛ زیرا با صدر مشروح، قرآن را تلاوت و آن را استماع و به سوی او انصات و همچنین گرایش پیدا می‏کند.
خلاصه آنکه تحمیل فرضیهٴعلوم تجربی و مانند آن که در طیّ اعصار دگرگون می‏گردد، بر علوم قرآنی که معصوم از تحوّل و مصون از بطلان است، صحیح نیست؛ ولی تحمّل علوم قرآنی در پرتو علوم و معارف انسانی رواست.
تقوا و عدم تمرد از دستورات الهی،شرط فراگیری علوم قرآنی
10. خدای سبحان، خود را معلّم قرآن کریم معرفی نمود و تقوای انسانها را شرط فراگیری علوم حقیقی قرار داد و چنین فرمود: ﴿إنْ تتقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً﴾[36] ؛ یعنی اگر با تقوا بودید و با پرهیز از تمرّد، دستورات الهی را همواره رعایت کردید، خداوند نوری که با آن فرق بین حق و باطل میسور است، به شما می‏دهد و مهم‏ترین عاملی که فارِق بین صواب و ناصواب است، همانا قرآن کریم می‏باشد و از جمع این دو مطلب، نصاب آشنایی با قرآن کامل می‏گردد.
زیرا از یک طرف مبدأ فیض یاب، قلب انسان پارساست که در استفاضهٴ معارف از هر گزندی مصون است و چون انسانْ همانند موجودات دیگر ذاتاً نیازمند به خدای سبحان است، و این نیازمندی مقوّم ذات هستی اوست، همان‏طوری که بی‏نیازی عین ذات خداوند است، بنابراین، انسان وقتی می‏تواند از خدای سبحان فیض دریافت دارد که همواره وارسته از گناه و پیراسته به پرهیزگاری باشد؛ یعنی شرط مذکور، هم در حدوثْ دخیل است و هم در بقا و اگر لحظه‏ای خود را بی‏نیاز از پروردگار پنداشت، همین پندار شرک‏آلودْ زمینهٴ هبوط او را فراهم می‏کند و از پیک سخط خداوند، فرمانِ ﴿فاهبط منها﴾[37] فرا می‏رسد.
زیرا تنها شرط بهره‏برداری از باطن قرآن و آشنایی با آن نور مخصوص، همان پرهیز از گناه است و کسی که در ابتدای امر، خود را نیازمند مشاهده کند و با فراگیری پاره‏ای از علوم و آیات حق، خود را مستغنی بپندارد و از کسوت زرّین آیات الهی به در آید: ﴿فانسلخ منها﴾[38] و اِخلاد به زمین و گرایش به عالم طبیعت پیدا کند: ﴿أخلد إلی الأرض﴾[39]، هرگز صلاحیت شاگردی خداوند را نخواهد داشت؛ چون طبق همان آیهٴ یاد شده، وقتی خداوند فرقان عطا می‏کند که انسان با تقوا باشد. پس، اگر تقوا اصلاً حاصل نشد یا دوام نداشت، فیض خداوند قطع می‏گردد.
نتیجه آنکه گرچه فاعل (خدا) تامّ الإفاضه است، ولی قابلیت قابل هم لازم است؛ زیرا قرآن کریم، همان طوری که تقوا و سرسپردگی را شرط لازم برای فیض‏یابی انسانها از خداوند دانست، طغیان و سرکشی از دستورهای الهی را مانع هرگونه بهره‏برداری از فیض الهی دانست و در قبال ﴿هُدیً للمتقین﴾[40] چنین فرمود: ﴿أفلا یتدبرون القران أم علی قلوب أقفالُها﴾[41]؛ یعنی تقوا مایهٴ اهتدای متقیان است و طغیان و تمرّد، مایهٴ محرومیت طاغیان.زیرا پرهیز از گناه، مایهٴ شرح صدر و گسترش دل است، و تمرّد از دستورهای الهی، پایهٴ ضیق صدر و بستن در دل و قفل شدن آن می‏باشد. لذا فرمود: ﴿لا تطغوا فیه فیحلّ علیکم غضبی و من یحلل علیه غضبی فقد هوی﴾[42]؛ یعنی دربارهٴ حکمْ طغیان نورزید؛ زیرا طغیان، مایهٴ غضب خداست و کسی که مغضوب خدا شد، سقوط می‏کند.
این مطلب عمیق به صورت قیاس منطقی، چنین تبیین می‏شود: «کلّ من طغی یحلل علیه غضب اللّه و کلّ من یحلل علیه غضب اللّه فقد هوی». پس، اگر تقوا شرط صعود به سوی کمال است، طغیانْ مایهٴ سقوط از آن خواهد بود، و چگونه کسی که اصلاً واجد تقوا نبوده یا قبلاً واجد آن بوده، ولی بعداً به دام خیال افتاده و خود را بی‏نیاز پنداشته و در اثر این پندارِ سرابی، خود را ساقط کرده است، توان بهره‏مندی از قرآن را دارد؟!
تأثیر سوء طغیان به قدری زیاد است که در آیهٴ یاد شده، از سقوط قطعی طاغیان به فعل ماضی یاد شده است. پس، قرآن که حبل خداست، تنها با تقوا می‏توان به آن اعتصام نمود و در نتیجه رفعت یافت، چنان‏که وعدهٴ الهی به ترفیع مؤمنان، مخصوصاً عالمان از اهل ایمان، در قرآن تثبیت شده است؛ ﴿یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین أُوتوا العلم درجات﴾[43] و طغیان، عبارت از رهایی آن حبل الهی است و چون تمام نعمتها و قدرتها از ناحیهٴ خداوند است، کسی که با ترک طناب تقوا و رها کردن ریسمان الهی ارتباط خود را از مبدأ کمال و هستی بُرید، یقیناً سقوط کرده، هلاک می‏شود.
امیدواریم خدای سبحان به همگان قلب سلیم و تقوای کامل اعطا فرماید تا از معارف قرآن و سخنان اهل‏بیت عصمت و طهارت(علیهم‏السلام) بهره‏مند گردند.


[1] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 174.
[2] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ 15.
[3] ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 1.
[4] ـ سورهٴ نور، آیهٴ 35.
[5] ـ سورهٴ نحل، آیهٴ 89.
[6] ـ سورهٴ الرحمن، آیات 1 ـ 4.
[7] ـ سورهٴ توبه، آیهٴ 128.
[8] ـ سورهٴ فتح، آیهٴ 29.
[9] ـ سورهٴ همزه، آیات 6 ـ 7.
[10] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 56.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آیهٴ 105.
[12] ـ سورهٴ شعراء، آیات 193 ـ 194.
[13] ـ سورهٴ مزّمّل، آیهٴ 5.
[14] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 151.
[15] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 165.
[16] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 134.
[17] ـ سورهٴ نحل، آیهٴ 44.
[18] ـ سورهٴ حشر، آیهٴ 7.
[19] ـ سورهٴ فصّلت، آیهٴ 42.
[20] ـ سورهٴ یونس، آیهٴ 61.
[21] ـ سورهٴ مریم، آیهٴ 64.
[22] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 15.
[23] ـ سورهٴ شعراء، آیات 193 ـ 194.
[24] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 283.
[25] ـ سورهٴ کهف، آیهٴ 28.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۵
اعظم سادات سرآبادانی

اصول کلی شناخت قرآن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی