اصول کلی شناخت قرآن
موضوع:
قرآن شناسی
بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین
اصول کلی شناخت قرآن
خداوند برترین معرف قرآن کریم
روشن وروشنگر بودن قرآن کریم
بیان موجبات سعادت در قرآن
تعلیم قرآن و بیان، سرآغاز نعم الهی
ناتوانی انسان عادی از درک مستقیم وحی
جاودانگی قرآن کریم
بهره مندی صاحبان قلب سالم از درک قرآن
تجرد محتوای قرآن و فرشته وحی
اسناد اطاعت و عصیان به قلب
اسناد سلامتی و بیماری به قلب
تعلیم و تزکیه، محور اساسی قرآن
بی نیازی محتوا و دلالت قرآن از علوم دیگران
تقوا و عدم تمرد از دستورات الهی،شرط فراگیری علوم قرآنی
برای ورود در مباحث تفسیری و بهره جستن از قرآن، شناخت معیارها و اصول کلی لازم است
که در این مقال بدانها پرداخته شده است:
خداوند برترین معرف قرآن کریم
1. خدای سبحان که متکلم قرآن و نازل کنندهٴ آن است، از هر موجود دیگری قرآن را بهتر
میشناسد و در تعریف او شایستهتر از هر صاحب نظر دیگر است؛ بلکه سزاوار بودن ذات
اقدس الهی قابل سنجش با صلاحیت دیگران نیست؛ زیرا آنان یا اصلاً قرآن شناس نیستند و
یا در پرتو معرّفی خداوند آن را شناخته و میشناسند؛ بنابراین، برجستهترین تعریف،
همانا تعریفی است که خداوند دربارهٴ این کتاب عظیم آسمانی نموده است.
روشن وروشنگر بودن قرآن کریم
2. خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان نور به جهانیان شناسانده و چنین فرمود: ﴿یا
أیّها الناس قد جاءکم برهانٌ من ربّکم و أنزلنا إلیکم نوراً مبیناً﴾[1]؛ ﴿قد جاءکم
من اللّه نور و کتاب مبین﴾.[2]
خاصیت نورانی بودن قرآن آن است که هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تیرگی است و
هم جوامع بشری را از هرگونه تاریکی اعتقاد یا تیرگی اخلاقی یا ابهام در شناخت یا
سرگردانی در انتخابِ راه یا تحیّر در ترجیح هدف و مانند آن میرهاند و به شبستان
روشن صراط مستقیم و هدف راستینِ بهشتِ «عدن» میرساند؛ ﴿کتاب أنزلناه إلیک لتخرج
الناس من الظلمات إلی النور﴾.[3]
تناسب تجلّی خدای سبحان در قرآن کریم، اقتضای چنین سمتی را برای این کتاب آسمانی
دارد؛ زیرا کلام مبدئی که ﴿نور السموات و الأرض﴾[4] است، حتماً باید روشن و روشنگر
باشد.
بیان موجبات سعادت در قرآن
3. خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان تبیان همه چیز به انسانها شناسانده و چنین
فرموده است: ﴿و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شیء و هدیً و رحمةً و بشری
للمسلمین﴾؛[5] یعنی هر چیزی که در تأمین سعادت انسان سهم مؤثر دارد، در این کتاب
الهی بیان شده است و اگر انجام کاری عامل فراهم نمودن سعادت بشر است، در آن آمده و
اگر ارتکاب عملی مایهٴ شقاوت بشری میگردد، پرهیز از آن به صورت یک دستور لازم در
آن تعبیه شده است.
اشتمال قرآن بر همهٴ معارف و اخلاق و اعمال الهی و انسانی به طور رمز یا ابهام یا
معمّا و مانند آنها که از قانون محاوره و اسلوب تعلیم و تربیت جداست، نمیباشد؛
بلکه به طور روشن است؛ زیرا خدای سبحان از جامعیّت قرآن نسبت به همهٴ اصول اسلامی
به عنوان «تبیان» یاد کرده است.
پس هیچگونه کمبودی در این کتاب نیست تا از خارج جبران شود؛ نه کمبود قانون و
دستورهای انسانی و نه کمبود شناخت و معارف اسلامی و نه قصور در تبیین آنها؛ یعنی هم
از لحاظ محتوا و مضمون، بینیاز از مطالب بیگانه است و هم در تعلیم و تفهیم آنها
بیانی رسا و لسانی گویا دارد که از زبان دیگران بینیاز و از قلم بیگانگان مستغنی
است؛ زیرا خاصیت «تبیان کل شیء» بودن، همین است.
تعلیم قرآن و بیان، سرآغاز نعم الهی
4. خدای سبحان خود را معلّم بالذات و بالإصالهٴ این کتاب آسمانی میداند: ﴿الرّحمن
٭ علّم القران ٭ خلق الإنسان ٭ علّمه البیان﴾[6] و در اهمیّت علوم قرآنی میتوان به
این نکته استشهاد کرد که خدای سبحان، سرآغاز همهٴ نعمتهای مادّی و مجردِ ظاهری و
باطنی را که در سورهٴ «الرحمن» یادآور شده و همهٴ مکلفان را به اعتراف فرا خوانده و
راه هرگونه تکذیب منکران را مسدود کرده، نعمت تعلیم قرآن و نیز تعلیم بیان انسان که
محصول آموزش قرآن کریم است، میشمارد.
اسم شریف رحمان که حاکی از جامعیت همهٴ شئون رحمت است و در مشهد بعضی از ارباب
شهود، این نام همانند نام مبارک «اللّه» از عظمت خاص برخوردار است و جامع همهٴ
اسمای حسنای دیگر میباشد، مبدأ تعلیم قرآن قرار گرفت تا انسانها در مکتب خدای
رحمان درس رحمت مطلقه بیاموزند و از قید انتقام آزاد شوند و از بند غضب رها گردند و
از دام سَخَط پرواز کنند و از زندان ستم بیرون آیند و همچون آورندهٴ این کتاب،
﴿بالمؤمنین رءؤف رحیم﴾[7] شوند و همچون همراهان و اصحاب راستین او ﴿رحماء بینهم﴾[8]
گردند و قبل از رحمت به دیگران بر جان خویش ترحّم نمایند و بر بدن ناتوان خود رحم
کنند که نه جان را طاقتِ ﴿نار اللّه الموقدة ٭ الّتی تطّلع علی الأفئدة﴾[9] است و
نه جسم را توانِ تحمّلِ ﴿کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا
العذاب﴾[10] میباشد.
ناتوانی انسان عادی از درک مستقیم وحی
5. خدای سبحان، این کتاب عظیم الهی را از مبدأ تنزّل تا پایان نزول، در کسوت حق و
در صحبت حقیقت قرار داد تا به جایگاه اصیل خود که قلب انسان کامل و محقق در آن و
متحقق به آن فرود آید؛ ﴿و بالحقّ أنزلناه و بالحقّ نزل﴾[11]، ﴿نزل به الروح الأمین
٭ علی قلبک لتکون من المنذرین﴾[12] و قبل از آنکه به قلب مبارک انسان کامل نزول کند
و از آن جایگاه پاک به دیگران منتقل شود، ادراک معارف آن، بلاواسطه میسور انسانهای
عادی نیست؛ چون هر قلبی ظرفیت خاصّ به خود دارد و هرگز نمیتواند قرآن را که به
تعبیر الهی قول سنگین و وزین است: ﴿إنّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً﴾[13]، تحمّل
نماید.
از این جهت، پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) که مظهر تامِّ خداوند است،
سمت تعلیم قرآن و تبیین معارف آن را دارد؛ لذا حضرت حق تعالی رسولاکرم(صلی الله
علیه و آله و سلم) را به عنوان معلّم کتاب و حکمت و مبیّن قرآن کریم معرّفی نمود؛
﴿کما أرسلنا فیکم رسولاً منکم یتلوا علیکم ایاتنا و یزکّیکم و یعلّمکم الکتاب و
الحکمة و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون﴾.[14]
از اینکه فرمود: پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) که حامل قرآن است، به شما
انسانها چیزی میآموزد که شما نمیتوانید آن را از نزد خود یاد بگیرید، استفاده
میشود که عقل بشر برای تشخیص راه، گرچه نورافکن نیرومندی است، ولی هرگز به تنهایی
کافی نیست؛ زیرا برای تأمین سعادت انسان، چیزهایی لازم است که هیچ انسانی به فکر
بشری خود به آن راه نمییابد و این آیه همانند آیهٴ ﴿رسلاً مبشّرین و منذرین لئلاّ
یکون للناس علی اللّه حجة بعد الرسل وکان اللّه عزیزاً حکیماً﴾[15]، از ادلّهٴ
ضرورت نبوّت عامه است.
زیرا اگر عقل انسانها به تنهایی کافی بود، نیازی به پیام آوران الهی نبود و حجّت
خدا بر انسانها با عقل آنها تمام بود؛ در حالی که خدای سبحان میفرماید: اگر
پیامبران فرستاده نمیشدند، انسانها میتوانستند احتجاج کنند و به خداوند بگویند:
ما اگر گمراه شدیم، برای آن بود که تو برای ما راهنما نفرستادی؛ ﴿و لو أنا أهلکناهم
بعذابٍ من قبله لقالوا ربّنا لولا أرسلت إلینا رسولاً فنتّبع ایاتک من قبلِ أن نذلّ
و نخزی﴾.[16]
خلاصه آنکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چیزهایی به جوامع انسانی
میآموزد که هرگز به فکر آنان نخواهد رسید و چون آن حضرت(صلی الله علیه و آله و
سلم) همهٴ علوم الهی را از قرآن، بدون واسطه فرا میگیرد و دست دیگران به آنها
نمیرسد، لذا وظیفهٴ تفسیر و تبیین این کتاب عظیم نیز به عهدهٴ آن حضرت(صلی الله
علیه و آله و سلم) قرار گرفت؛ ﴿و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نُزّل إلیهم و
لعلّهم یتفکّرون﴾[17] و انسانهای هر عصری مأمورند که از سنّت و سیرت آموزندهٴ آن
حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) در همهٴ شئون، مخصوصاً در بحثهای تفسیری استفاده
نمایند؛ ﴿و ما اتاکم الرّسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانْتهوا و اتقوا اللّه إنّ
اللّه شدید العقاب﴾.[18]
این سمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که تبیین قرآن کریم است، با نور
بودن قرآن و با تبیان او منافات ندارد؛ چون همین کتاب نورانی و مبین، در کمال ظهور،
رسول گرامی را مفسّر و بیانگر خود میداند و بسیاری از معارف روشن قرآن است که فقط
دیدهٴ بینا و باصرهٴ نیرومند و درونْبین پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
میبیند، نه دیگران.
بنابراین، در عین حال که قرآن کریم نور و تبیان است، بهرهبرداری مردم از همهٴ
احکام و معارف آن نیازمند به تبیین رسولاکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنین
ائمهٴ اطهار(علیهمالسلام) که جانشینان رسولگرامی اسلاماند، میباشد.
مرجع تفسیرهای معصومین(علیهمالسلام) به این است که از مخزن بیکران قرآن و از باطن
عمیق آن استنباط میکنند و برای دیگران بیان مینمایند؛ نه اینکه مطالب بیگانه و
خارج از قرآن میآورند؛ گذشته از آنکه بسیاری از روایاتی که در زمینهٴ تفسیر آیات
قرآن رسیده است، ناظر به تطبیق محتوای آنها بر مصادیق خارجی است که جدای از تبیین
معنا و تفسیرِ مفهوم آنهاست.
چون آرای مفسّران دیگر که معصوم نیستند حجّت نمیباشد، از این جهت محذوری در پذیرش
یا نفی آنها نیست؛ البته به عنوان یک نظر علمی و رأیِ فنّی، مورد احترام خواهند بود
و از این حیث نیز با نورانی بودن قرآن و تبیان بودن او منافاتی ندارد.
جاودانگی قرآن کریم
6. خدای سبحان، این کتاب عظیم الهی را شایستهٴ بقا و لایق خلود و جاودانگی معرّفی
کرد و او را از گزند هر مانعی مصون دانست و چنین فرمود که: ﴿لا یأتیه الباطل من بین
یدیه و لا من خلفه﴾.[19]
ممکن است توهّم شود که نسخ بعضی از احکام بادوام و ابدیّت مطالب قرآن مناسب نیست،
زیرا نسخ یک حکم و از بین بردن یک قانون، همان ابطال آن است و چون نسخ در بعضی از
احکام قرآن راه دارد، پس بطلان به حریم قرآن راه مییابد، در حالی که چنین ادعا شده
است که هرگز بطلان به حریم قرآن راه ندارد.
پاسخ این شبهه آن است که گرچه نسخ قانون یا حکم از طرف بعضی از قانونگذاران یا
حکّام، همراه با ابطال آن است، لیکن این از خصوصیت مورد است؛ نه لازمهٴحقیقت نسخ.
توضیح آنکه گاهی در اثر جهل یا فراموشیِ قانونگذار، قانون باطل و ناروایی جعل
میشود و در حین عمل، به جهل یا اشتباه آن پی برده میشود، آنگاه نسخ و زوال آن
قانون اعلام میگردد و به جای آن، قانون دیگری جعل میشود و گاهی در اثر اقتضای
زمینه و مناسب بودن شرایط، قانون خاصّی جعل میشود تا شرایط عوض شود با علم به
اینکه قانون محدود است و برای شرایط مخصوص است و هنگامی که شرایط دگرگون شد،
همانطوری که قانونگذار میدانست و پیشبینی میکرد، نسخ قانون قبلی اعلام میشود
و قانون جدیدی به جای آن جعل میگردد و روح نسخ به این معنا، همان تخصیص زمانی
قانون است؛ لیکن چون ظاهر آن قانون، دوام و گسترش بود، چنین پنداشته میشود که آن
قانون نسخ شد؛ در حالی که عصارهٴ آن این است که آن قانون، تخصیص زمانی یافت؛ نه نسخ
شد.
بنابراین، در حقیقت نسخ چنین اخذ نشده است که امر باطلی در اثر جهل یا نسیان
قانونگذار به عنوان قانون، جعل و اعلام شد و سپس بطلان آن آشکار شد؛ بلکه تمام
نسخهایی که در قوانین الهی یافت میشود از قبیل تخصیص زمانی خواهد بود؛ زیرا
قانونگذار آنها خدای سبحان است که چون ذات اقدسش عین علم و شهود به ذات خود و به
حقایق تمام اشیاست، نه جهل در او راه دارد: ﴿و ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّة فی
الأرض و لا فی السماء﴾[20] و نه فراموشی را به حرم امن آن ذات اقدس راهی است؛ ﴿و ما
کان ربّک نسیّاً﴾.[21]
همین معنا که روح نسخ در قوانین الهی، همان تخصیص زمانی است، گاهی در متن قانون
قبلی یادآوری میشود؛ یعنی در هنگام وضع قانون اول گفته میشود که این قانون تا
اطّلاع ثانوی قابل اجراست و بعداً عوض میشود؛ نظیر آنچه یک طبیب حاذق و آگاه از
همهٴ خصوصیات بیمار و مطّلع بر کیفیت درمان تدریجی او، اعلام میدارد که این داروی
معیّن تا اعلام نتیجهٴ آن، مورد استفاده قرار میگیرد و گاهی هم ممکن است که به
بیمار اطلاع ندهد که بهرهبرداری از این داروی مشخص، موقّت است.
غرض آنکه در حقیقت نسخ اخذ نشده است که قانونگذار باید جاهل یا ناسی باشد و در
نتیجه، قانون اوّلی باطل بوده و در اثر جهل یا فراموشی وضع شده است؛ بلکه ممکن است
قانونگذار آگاه باشد و مصلحت واقعی ایجاب کند که یک قانون موقّت وضع گردد تا با
دگرگونی شرایط، قانون جدید دیگری جعل شود؛ حتّی ممکن است همین توقیت هم در متن
قانون قبلی اعلام شود؛ مثل اینکه خدای سبحان در جریان بزهکاری بعضی از زنان چنین
فرمود: ﴿فأمسکوهنّ فی البیوت... أو یجعل اللّه لهنّ سبیلاً﴾؛[22] یعنی حدّ خطای
آنان حبس ابد است، تا اینکه راه دیگری و قانون جداگانهای وضع گردد و این تعبیر،
مثل آن است که در حین جعل قانون اوّلی اعلام شود که ارزش این قانون تا اطلاع ثانوی
است؛ چنانکه دربارهٴ حدّ گناه، قانون دیگری جعل شد که مشروح آن در کتاب حدود آمده
است.
بهره مندی صاحبان قلب سالم از درک قرآن
7. خدای سبحان، ادراک معارف این کتاب عظیم الهی را مخصوص کسانی دانست که دارای
قلباند و آن را مرکز علم حقیقی میداند و گروهی که قلب خود را از دست دادهاند یا
آن را بیمار کردهاند، از فهم اسرار قرآنی محروماند. منظور از قلب در تعبیرهای
عربی یا عنوان دل در تعبیرهای فارسی، همان روح مجرّد و لطیف الهی است که خداوند به
انسانها مرحمت نموده و استعداد دریافت هرگونه کمالی را داراست و تعلق به دنیا و
هرگونه تبهکاری او را از اوج کمال یا لیاقتِ تکامل اسقاط میکند و پردهٴ ضخیمی
جلوی آن میآویزاند که حقایق را نبیند و فقط به خاطرات نفسانی و آرمانهای شیطانی
که از قوای درونی یا وسوسههای شیطان سر بر میآورند، مینگرد و به تحقّق بخشیدن
آنها میکوشد.
چون اندیشه و علم، یک وجود مجرد است، نیل به آن، نه در اختیار مغز مادّی است و نه
در عهدهٴ قلب مادّی که در تمام حیوانها وجود دارد؛ بلکه مخصوص روح مجرّد انسانی است
که دستگاه مادّی مغز و مانند آن کارهای فیزیکی و مقدمات مادّی آن را به عهدهدارند
و وجود متافیزیکی آن فقط به عهدهٴ روح مجرّد است.
گرچه بحث تفصیلی تجرّد روح و اینکه قلب که در قرآن و حدیث استعمال میشود، همان روح
مجرّد انسانی است، به محل مناسب خود موکول میشود، ولی برخی از شواهدی که دلالت
میکند بر اینکه منظور از قلب، همان روح مجرّد است، نقل میشود.
تجرد محتوای قرآن و فرشته وحی
الف. قرآن بر قلب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است: ﴿نزل به
الروح الأمین ٭ علی قلبک لتکون من المنذرین﴾[23]؛ یعنی فرشتهٴ وحی که از هر جهت،
امین از تعدّی و دگرگون کردن است، قرآن را بر قلب تو (ای پیامبر) فرود آورد.
شک نیست که هم معارف و علم و اخبار غیبی که قرآن حاوی آنهاست، مجرّد از طبیعت و
مادّهاند و هم حضرت جبرئیل(علیهالسلام) و ممکن نیست این امورِ مجرّد از ماده و
منزّهِ از تنگنای طبیعت بر قلب صنوبری یا بر مغز مادّی فرود آیند. گاهی در هنگام
نزول بعضی از سورهها هزاران فرشته آن را بدرقه نموده تا در جایگاه اصیل خود که قلب
مطهّر رسولاکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است مستقر شود و هرگز نمیتوان این
نزول را امر مادّی دانست و آن همه نازل شوندگان را مادّی پنداشت. پس، قلب که محل
تجلّی آن علوم و حاملان آن معارف است، یقیناً مجرد است.
اسناد اطاعت و عصیان به قلب
ب. کتمان شهادت در محکمهٴ عدل، گناه دل است؛ ﴿و لا تکتموا الشهادة و من یکتمها
فإنّه اثم قلبه﴾؛[24] یعنی از ادای شهادت حق در حضور حاکم عادل خودداری نکنید و آن
را کتمان ننمایید؛ زیرا هرکس شهادت حق را مستور کند، قلب او گناهکار است.
تردیدی نیست که اطاعت و عصیان، مخصوص روح آدمی است؛ نه اعضا و جوارح او که ابزار
امتثال اوامر یا تمرّد از آنها هستند و شک نیست که قلب طبیعی و مادّی که عهدهدار
پالایش خون و سایر کارهای طبیعی است، اطاعت و عصیان تشریعی ندارد. پس، مراد از قلب
در اینگونه از موارد، همان روح انسانی است که حقیقت انسان به اوست.
دل هوا پرست از یاد خداوند غافل است؛ ﴿و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتّبع
هواه و کان أمره فرطاً﴾[25]؛ یعنی از کسی که ما قلب او را از یاد خودمان در اثر
تداوم تبهکاری و استمرار هوا پرستی غافل نمودیم، پیروی نکن و او تابع هوای خویش
است و کار او تجاوز از مرز بندگی و تعدّی از عدل است.
اشکالی در این جهت نیست که یاد حق، امر مادّی نیست و غفلت از آن هم امر طبیعی و
محسوس نخواهد بود؛ اگرچه ریشه آن تعلّق به عالم طبیعت دارد و چون خدای سبحان، مجرّد
از هر قید مادّی است، یاد خداوند که همان توجه به سوی او و گرایش به سمت اوست،
یقیناً منزّه از مادّه است و قلبی که به یاد اوست، حتماً مجرّد است و قلبی که از
یاد او غافل است، از تجرّد خود بهره نمیبرد و بر چهرهٴ جانِ مجرّد انسانِ غافل،
پردهٴ پندار باطل آویخته است، چنانکه رخسار جان انسان متذکّر، از پوشش پردهٴ وَهْم
و حجابِ خیال، مصون است؛ ﴿و اذکر ربّک فی نفسک تضرّعاً و خیفةً و دون الجهر من
القولِ بالغدوّ والاصال و لا تکن من الغافلین﴾[26] . در این کریمه، یاد خداوند را
به نفس نسبت داده است که همان نفس ناطقهٴ انسانی است و همان در حقیقت، عهدهدار یاد
خدا و مسئول غفلت از یاد حق تعالی است.
اسناد سلامتی و بیماری به قلب
ج. برای دل در فرهنگ قرآن کریم، سلامت و مرضی است که هیچ ارتباطی به قلب مادّی
ندارد و خداوند سبحان، بعضی از امور را مرض قلب میداند و برخی از دلها را بیمار
میشمارد. گاهی عقیدهٴ تباه و جهانبینی باطل و ایمان ناصواب را مرض میشمارد و
گاهی روابط سیاسی و برخوردهای سوء آن را مرض قلب میداند.
مثلاً نفاق را مرض میداند؛ ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً﴾[27] و همچنین گرایش
مرد به آهنگ زن نامحرم و اجنبی را مرض میشمارد و به همسران پیامبراکرم(صلی الله
علیه و آله و سلم) دستور میدهد که در هنگام سخن گفتن، صدایتان را رقیق نکنید تا
مردی که قلب او مریض است، طمع نکند؛ ﴿فلا تخضعن بالقول فیطمع الّذی فی قلبه مرض و
قلن قولاً معروفاً﴾.[28]
همین طور گرایش سیاستمداران کاذب را به بیگانگان، مرض دل میشمارد و به آنان که
رابطهٴ مرموزی با بیگانگان دارند، اعلام مینماید که این گرایش سیاسی مرض دل است و
هشدار میدهد که همین مایهٴ رسوایی آنها خواهد شد: ﴿فتری الذین فی قلوبهم مرض
یسارعون فیهم یقولون نخشی أن تصیبنا دائرة فعسی اللّه أن یأتی بالفتح أو أمرٍ من
عنده فیصبحوا علی ما أسرّوا فی أنفسهم نادمین﴾[29]؛ یعنی میبینی (تو ای پیامبر)
کسانی را که در دلهای آنان مرض است، به سَمْت کفّار و بیگانگانْ شتابزده گرایش
دارند و بهانهٴ آنان که به عنوان منطق سوء آنها مطرح است، این است که میگویند: ما
میترسیم برگشت وضع سیاسی به ما اِصابت کند و ما را آسیب برساند (احتمالاً وضع
سیاسی دگرگون میشود و مشرکان پیروز میگردند و مسلمین شکست میخورند).
خداوند در ابطال این پندار و از بین بردن این بیماری سیاسی فرمود: امید آن میرود
که پروردگار، فتح مهمّی نصیب مسلمین کند یا کار دیگری پیش آورد و اینگروه بیمارْ
دل بر آنچه در نهادشان مستور داشتند، پشیمان گردند.
در موارد یاد شده و مشابه آن که فراوان است منظور از قلب، همان روح انسانی است؛
وگرنه هیچ متخصص قلبی، اثر مرض را در دل منافق نمییابد و هیچ قلبشناس حاذقی اثر
بیماری را در دل مردی که به زن نامحرم طمع دارد، مشاهده نمیکند و هیچ طبیب محققی
که سالیان متمادی در شناخت امراض گوناگون قلب کار کرده است، و راههای درمان آن را
میشناسد، اثر مرض را در قلب سیاستمداری که به بیگانگان گرایش سوء دارد، احساس
نمیکند؛ بلکه گاهی همهٴ این گروههای یاد شده یا در عنفوان شبابند و از سلامتی کامل
قلب برخوردارند و یا اگر به دورهٴ کهولت رسیدهاند، از گزند مرضهای مادّی قلب و از
آسیب بیماریهای قلب مادّی، مصون ماندهاند.
معلوم میشود که منظور از قلب در این موارد که گاهی به مرض و زمانی به سلامت متصف
میشود مانند: ﴿إذ جاء ربّه بقلب سلیم﴾[30]، ﴿إلاّ من أتی اللّه بقلب سلیم﴾[31]
همانا نفس ناطقهٴ آدمی است؛ چنانکه در ذیل آیهای که گرایش سوء سیاسی را مرض قلب
میداند، میفرماید: ﴿فیصبحوا علی ما أسرّوا فی أنفسهم نادمین﴾[32]؛ یعنی بر آنچه
در نفوسشان نهان کردهاند، پشیمان میشوند. پس، مراد از قلب، همان روح مجرّد انسانی
است.
تعلیم و تزکیه، محور اساسی قرآن
8. خدای سبحان، قرآن کریم را تبیان همه چیز دانست. گرچه ممکن است منظور از ﴿تبیاناً
لکل شیء﴾[33] این باشد که هرچه در جهان تکوین و عالم خارج وجود دارد، قرآن کریم از
لحاظ علمی حاوی آنهاست؛ زیرا این کتاب عظیم الهی از مبدأ اعلا تنزیل یافت و در آن
مقام، همهٴ حقایقْ وجودِ جمعی دارند: ﴿إنْ من شیء إلاّ عندنا خزائنه﴾[34] و برای
قرآنْ همان طوری که ظاهِر أنیق است، باطنِ عمیق میباشد و برخی از روایات نیز همین
اشتمال قرآن بر همهٴ علوم جهان هستی را تأیید میکند؛ لیکن محور اساسی قرآن، همان
تعلیم و تزکیهٴ انسانها در راه عقیده و اخلاق و اعمال شایسته است، تا از این رهگذر،
سعادت خود را تحصیل نموده، به هدف نهایی که لقای خداوند سبحان است، نایل گردند.
امّا سایر دانشهای مادّی و علوم و صنایع تجربی و حرفههای هنری و آداب و سنن
اعتباری و مانند آن، دور از هدف اصیل آن است لذا آنچه بیش از هر چیزْ مورد عنایت
این کتاب عظیم الهی است، تشریح اصل شناخت و تعلیل معیارهای اساسی آن و اعلام طرز
تعقّل و کیفیّت استنتاج از مقدمات عقلی و پرهیز از تقلید جاهلی و نیز اجتناب از
مغالطه در تفکّر و مانند آن است که به عنوان شرط درست اندیشیدن یا مانع آن خواهند
بود.
آنگاه به اصیلترین معلوم و مهمترین معروف که خدای سبحان و اسمای حسنای آن حضرت و
تعریف جمال و جلال آن ذات اقدس و تبیین صفات ذات و اوصاف فعل آن حضرت و تعلیل توحید
ذاتی و صفاتی و فعلی و نیز تشریح توحید ربوبی و عبادی و مانند آن میباشدْ
میپردازد و همچنین به کیفیّت تدبّر خدای سبحان نسبت به جهان آفرینش، توسّط قضا و
قدر و لوح و قلم و محو و اثبات و اُمّ الکتاب و فرشتگانی که مدبّر امورند و نظایر
آن پرداخته و از آنها بحث میکند.
نیز دربارهٴ آفرینش انسان و ترکّب وی از روح مجرّد و جسم مادّی و تطوّر او در عوالم
متعدّد، از آنچه قبل از دنیا داشت و آنچه هماکنون در نشأهٴ طبیعت دارد و آنچه بعد
از ارتحال از دنیا پیدا میکند و اینکه انسان گرچه از علوم مادّی و تجربی تهی بود،
ولی از دانش فطری برخوردار بود و با همان سرمایهٴ آگاهی از فجور و تقوا به جهان
مادّه دیده گشود و در انتخاب راه آزاد است و نه جبر در کار است و نه تفویض و مسائل
فراوان دیگری که بخش مهمّ از تعالیم قرآن را تشکیل میدهد.
همچنین دربارهٴ وحی و نبوّت و رسالت و سیرهٴ پیامبران و سنّت مردان الهی در مبارزه
با نفس در جبههٴ جهاد اکبر و جنگ با ظالم در صحنهٴ نبرد اصغر و کیفیّت پیروزی
صابران و علّت انحطاط ظالمان و مترفین و مسرفین و کیفیت ولایت تکوینی و کرامت و
اعجاز انبیای عظام و اولیای کرام و نیز ولایت تشریعی مردان الهی در ادارهٴ امور
امّتهای اسلامی و تشکیل حکومتهای دینی و مانند آن مبسوطاً گفتوگو میکند.
بی نیازی محتوا و دلالت قرآن از علوم دیگران
9. خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان نور و هدایت و اوصاف کمالی دیگر معرّفی نمود
و لازمهٴ این توصیف، آن است که قرآن حاوی همهٴ معارف و قوانین سعادت بخش بشری است و
در روشن نمودن آنها نیز همانند نورافکن نیرومند، قوی و غنی است؛ یعنی هم در محتوا
بینیاز از علوم دیگران است و هم در دلالت بر آنها مستغنی از چارهجویی اغیار. لذا
کسی نمیتواند مطلبی از خود بر مطالب قرآن کریم بیفزاید یا از آن بکاهد و نیز
نمیتواند روش تبیین و دلالت خاصّی را بر او تحمیل کند.
لیکن این معنا مستلزم آن نیست که انسان با قرآن کریم برخورد جاهلانه نماید و آنچه
از علوم و معارف که اندوخته است، آنها را نادیده بگیرد و همانند یک فرد بسیط تحصیل
نکرده، در حضور این کتاب عظیم الهی قرار گیرد؛ زیرا بین تحمیل کردن و تحمّل نمودن
فرق است. آنچه صحیح است آن است که کسی حق ندارد، چیزی از یافتههای بشری را بر آن
وحی الهی تحمیل نماید و در نتیجه، قرآن را بر هوا و میل خود معطوف دارد و بر رأی
خاص خویش تفسیر کند؛ ولی تحصیل علوم، ظرفیت دل را گسترش میدهد و مایهٴ تحمّل صحیح
و قابل توجّه معارف قرآن میسازد و مایهٴ شرح صدر خواهد بود؛ «إنّ هذه القلوب أوعیة
فخیرها أوعاها».[35]
هر قلبی که از اندیشههای مستدلْ برخوردار است، آمادگی آن قلب برای تحمّل و دریافت
علوم قرآنی بیشتر است و هرچه انسان در مدرسهٴ جهان آفرینش از آیات کتاب تکوینی
خداوند بهره میبرد و آگاه میشود، قدرت تحمّل او نسبت به آیات کتاب تدوینی
افزونتر میگردد؛ زیرا با صدر مشروح، قرآن را تلاوت و آن را استماع و به سوی او
انصات و همچنین گرایش پیدا میکند.
خلاصه آنکه تحمیل فرضیهٴعلوم تجربی و مانند آن که در طیّ اعصار دگرگون میگردد، بر
علوم قرآنی که معصوم از تحوّل و مصون از بطلان است، صحیح نیست؛ ولی تحمّل علوم
قرآنی در پرتو علوم و معارف انسانی رواست.
تقوا و عدم تمرد از دستورات الهی،شرط فراگیری علوم قرآنی
10. خدای سبحان، خود را معلّم قرآن کریم معرفی نمود و تقوای انسانها را شرط فراگیری
علوم حقیقی قرار داد و چنین فرمود: ﴿إنْ تتقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً﴾[36] ؛ یعنی
اگر با تقوا بودید و با پرهیز از تمرّد، دستورات الهی را همواره رعایت کردید،
خداوند نوری که با آن فرق بین حق و باطل میسور است، به شما میدهد و مهمترین عاملی
که فارِق بین صواب و ناصواب است، همانا قرآن کریم میباشد و از جمع این دو مطلب،
نصاب آشنایی با قرآن کامل میگردد.
زیرا از یک طرف مبدأ فیض یاب، قلب انسان پارساست که در استفاضهٴ معارف از هر گزندی
مصون است و چون انسانْ همانند موجودات دیگر ذاتاً نیازمند به خدای سبحان است، و این
نیازمندی مقوّم ذات هستی اوست، همانطوری که بینیازی عین ذات خداوند است،
بنابراین، انسان وقتی میتواند از خدای سبحان فیض دریافت دارد که همواره وارسته از
گناه و پیراسته به پرهیزگاری باشد؛ یعنی شرط مذکور، هم در حدوثْ دخیل است و هم در
بقا و اگر لحظهای خود را بینیاز از پروردگار پنداشت، همین پندار شرکآلودْ زمینهٴ
هبوط او را فراهم میکند و از پیک سخط خداوند، فرمانِ ﴿فاهبط منها﴾[37] فرا میرسد.
زیرا تنها شرط بهرهبرداری از باطن قرآن و آشنایی با آن نور مخصوص، همان پرهیز از
گناه است و کسی که در ابتدای امر، خود را نیازمند مشاهده کند و با فراگیری پارهای
از علوم و آیات حق، خود را مستغنی بپندارد و از کسوت زرّین آیات الهی به در آید:
﴿فانسلخ منها﴾[38] و اِخلاد به زمین و گرایش به عالم طبیعت پیدا کند: ﴿أخلد إلی
الأرض﴾[39]، هرگز صلاحیت شاگردی خداوند را نخواهد داشت؛ چون طبق همان آیهٴ یاد شده،
وقتی خداوند فرقان عطا میکند که انسان با تقوا باشد. پس، اگر تقوا اصلاً حاصل نشد
یا دوام نداشت، فیض خداوند قطع میگردد.
نتیجه آنکه گرچه فاعل (خدا) تامّ الإفاضه است، ولی قابلیت قابل هم لازم است؛ زیرا
قرآن کریم، همان طوری که تقوا و سرسپردگی را شرط لازم برای فیضیابی انسانها از
خداوند دانست، طغیان و سرکشی از دستورهای الهی را مانع هرگونه بهرهبرداری از فیض
الهی دانست و در قبال ﴿هُدیً للمتقین﴾[40] چنین فرمود: ﴿أفلا یتدبرون القران أم علی
قلوب أقفالُها﴾[41]؛ یعنی تقوا مایهٴ اهتدای متقیان است و طغیان و تمرّد، مایهٴ
محرومیت طاغیان.زیرا پرهیز از گناه، مایهٴ شرح صدر و گسترش دل است، و تمرّد از
دستورهای الهی، پایهٴ ضیق صدر و بستن در دل و قفل شدن آن میباشد. لذا فرمود: ﴿لا
تطغوا فیه فیحلّ علیکم غضبی و من یحلل علیه غضبی فقد هوی﴾[42]؛ یعنی دربارهٴ حکمْ
طغیان نورزید؛ زیرا طغیان، مایهٴ غضب خداست و کسی که مغضوب خدا شد، سقوط میکند.
این مطلب عمیق به صورت قیاس منطقی، چنین تبیین میشود: «کلّ من طغی یحلل علیه غضب
اللّه و کلّ من یحلل علیه غضب اللّه فقد هوی». پس، اگر تقوا شرط صعود به سوی کمال
است، طغیانْ مایهٴ سقوط از آن خواهد بود، و چگونه کسی که اصلاً واجد تقوا نبوده یا
قبلاً واجد آن بوده، ولی بعداً به دام خیال افتاده و خود را بینیاز پنداشته و در
اثر این پندارِ سرابی، خود را ساقط کرده است، توان بهرهمندی از قرآن را دارد؟!
تأثیر سوء طغیان به قدری زیاد است که در آیهٴ یاد شده، از سقوط قطعی طاغیان به فعل
ماضی یاد شده است. پس، قرآن که حبل خداست، تنها با تقوا میتوان به آن اعتصام نمود
و در نتیجه رفعت یافت، چنانکه وعدهٴ الهی به ترفیع مؤمنان، مخصوصاً عالمان از اهل
ایمان، در قرآن تثبیت شده است؛ ﴿یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین أُوتوا العلم
درجات﴾[43] و طغیان، عبارت از رهایی آن حبل الهی است و چون تمام نعمتها و قدرتها از
ناحیهٴ خداوند است، کسی که با ترک طناب تقوا و رها کردن ریسمان الهی ارتباط خود را
از مبدأ کمال و هستی بُرید، یقیناً سقوط کرده، هلاک میشود.
امیدواریم خدای سبحان به همگان قلب سلیم و تقوای کامل اعطا فرماید تا از معارف قرآن
و سخنان اهلبیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) بهرهمند گردند.
[1] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 174.
[2] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ 15.
[3] ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 1.
[4] ـ سورهٴ نور، آیهٴ 35.
[5] ـ سورهٴ نحل، آیهٴ 89.
[6] ـ سورهٴ الرحمن، آیات 1 ـ 4.
[7] ـ سورهٴ توبه، آیهٴ 128.
[8] ـ سورهٴ فتح، آیهٴ 29.
[9] ـ سورهٴ همزه، آیات 6 ـ 7.
[10] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 56.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آیهٴ 105.
[12] ـ سورهٴ شعراء، آیات 193 ـ 194.
[13] ـ سورهٴ مزّمّل، آیهٴ 5.
[14] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 151.
[15] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 165.
[16] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 134.
[17] ـ سورهٴ نحل، آیهٴ 44.
[18] ـ سورهٴ حشر، آیهٴ 7.
[19] ـ سورهٴ فصّلت، آیهٴ 42.
[20] ـ سورهٴ یونس، آیهٴ 61.
[21] ـ سورهٴ مریم، آیهٴ 64.
[22] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 15.
[23] ـ سورهٴ شعراء، آیات 193 ـ 194.
[24] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 283.
[25] ـ سورهٴ کهف، آیهٴ 28.