خلافت الهی مفسّر قرآن کریم
بسم الله الرّحمن الرّحیم و ایّاه نستعین
منحصر بودن توان تفسیر قرآن نسبت به خلیفه الهی
پیامبران و اولیای معصوم،خلفای راستین خداوند
انحصار فهم واقعی قرآن برای صاحب علم لدنی به اسمای الهی
توان تفسیر قرآن توسط عالمان دینی در محدوده علم حصولی
حمدْ خدای حمیدی را سزاست که نَغْبهای از تسنیم عِنایت همگان را به نغمه ثناخوانی
واداشت: ﴿اِنْ من شیء اِلّا یُسَبّح بحمده﴾[1]. تصلیه و تسلیم انبیاء به ویژه حضرت
ختمیمرتبت و اهل بیت عصمت او را رواست که نَفْثهای از مصباح هدایت آنانْ مبتلایان
به ﴿أربعین سنةً یَتِیْهون فی الأرض﴾ [2] را با انذارِ ﴿فاَیْنَ تَذْهَبون﴾ [3] و
«اَنّی یُتاهُ بکم» [4] از کژراهه اِلحاد رهانید و با تبشیر ﴿إنّ هذا القران یهدی
للّتی هی أقوم﴾ [5] به توحید ناب رسانید. به این ذوات مُقدّس تولّی داریم و از
مخالفان آنان تبرّی مینماییم.
غِبُّ الحمد والتصلیه، چنین گوید، عبدالله جوادی طبری آملی غفرالله له ولجمیع
عباده:[6] آیة الله جناب حاج شیخ محمدرضا ربانی تربتی (طابت تربته) کتاب نافعی در
تفسیر فاتحة الکتاب تألیف فرموده و آن را به «حمد رَبّانی» تسمیه نمودند. برخی از
علاقمندان مآثر قرآنی اقتراح تنظیم چند جملهای را مطرح نمودند تا استهامی در فیض
ثقل اکبر و فوز ثقل اصغر بهره راقم سطور شود. انجام خواستهای که برخاسته از
اشتیاقِ به آشنایی جامعه، به ویژه عدّهای که از جَذْوه و جَذْبه گریزان نیستند و
در صدد جمع بین حِسّ و تجربه از یک سو و عقل و نقل از سوی دیگر و شهود و وجدان از
سوی سوماند، به معارف مستور میباشد، حسنهای محسوب است که اقتراف آن مایه مزید
حسنه شده و پایه مغفرتِ اغترافِ سیّئه خواهد بود، و اعتراف به ذَنْب نیز وسیله
مناسب برای وصول به مقصد اسنی است. به امید آنکه آن تألیف و این تقریظ چونان سعی
بلیغ مسؤلان طبع و نشر و متنعّمان از بَحْث و فحصْ مقبول خدای سبحان که جز از
پرهیزکاران نمیپذیرد، واقع شود.
آنچه از تورّق این کتابِ سودمند برمیآید، این است که صبغه فلسفی و عرفانی آن بر
منهج تفسیری رائج راجح است، چنانکه سیره آن رحیل عزیزِ نیز اینچنین بود و آنچه در
تفسیر کتاب الهی لازم است، رعایت اصولی است که برخی از آنها در طی چند نکته ارائه
میشود:
منحصر بودن توان تفسیر قرآن نسبت به خلیفه الهی
نکته یکم. تفسیر قرآن حکیم عبارت از تحریر کتابی است که متن آن از خدای علیم و شرح
آن از بنده او است. شرح خواه مزجی و خواه فصلی تعامل ماتن و شارح و تعاطی متقابل
بین دو اندیشه متضارب خواهد بود. درباره قرآن کریم چنین مطلبی فرض صحیح ندارد، زیرا
نه علمی جدای از علم نامتناهی خداوند مفروض است، و نه رأیی توان تضارب با رأی الهی
را داراست؛ تنها کسی که میتواند به شرح متن آسمانی قیام نماید، همانا خلیفه ماتن
است که نه علمی جدای از علم خدا دارد و نه در صدد تضارب فکری با صاحب متن است، زیرا
خلیفه خداوند آیت ذات الهی است و علم او آیت علم خدای سبحان است و آیت حقیقی چیزی
جز نشانِ ذی آیت نخواهد بود.
گویا خودِ متنْ به تحریر مضمون خودْ مبادرت نموده و مجالی برای بیگانه باقی نگذاشت
تا شوب تفسیر به رأی طعم تحریف مفهومی دهد و ناهماهنگی بین تلاوت کلام خالق در لَبْ
و تفسیر مفهومی مخلوق در ذهنْ دل را افسرده نماید. بازگشت چنین تفسیر محمودی به
تفسیر وحی به وحی، قرآن به قرآن و... است، زیرا خلیفه که شارح متن است، مطلبی جز
پیام مستخلفعنه خود ندارد، وگرنه از کرسی خلافت منعزل خواهد بود، چون حیثیت
خلافتْ، آیتِ بَحْت بودن و امینِ صرف شدن است وهرگونه افزایش یا کاهش بر مقصود ماتن
یا از منظور وی، منافی با شأن خلافت میباشد.
آنچه در قلب خلیفةالله ظهور مینماید، کلام خدای سبحان است که بدون واسطه یا به
واسطه فرشته غیبی یا رسول انسانی القا میگردد؛ چه اینکه گاهی از پشت حجاب و درخت و
مانند آن تجلّی میکند.[7]
پیامبران و اولیای معصوم،خلفای راستین خداوند
نکته دوم. خلیفه راستین خدای سبحان پیامبران و اولیای معصوم(علیهمالسلام)اند که
همگی در اثر نیل به مقام منیع آدمیّت، اسمای حسنای خدا را عالماند و فرشتگانْ
مأمور به فراگیری معارف غیبی از مَشهد آن ذوات قدسیاند، و این انسانهای کامل که
متعلّم بدون واسطه الهیاند، علم آنان خلیفه علم خداست، لذا میتوانند وحی آسمانی
را تحریر نمایند، زیرا خلیفه واقعی در حدوث و بقا حافظ خلافت است و هرگز مطلبی غیر
از پیام مستخلفعنه ندارد و حدیث قرب نوافل بیانگر آن است که خدای سبحان در مرحله
بقا مانند مرحله حدوث در انسان کامل تجلّی ویژه نموده و تمام مجاری ادراکی و تحریکی
خلیفه خود را تحت اشراف تام دارد و در مقام اظهار و تفسیر بَنانی یا بَیانی به
منزله دست یا زبان او میشود؛
حدیث قدسی این معنی بیان کرد ٭٭٭٭ و بییُبْصر و بییسمع عیان کرد[8]
چون قبول حق بود آن مرد راست ٭٭٭٭ دست او در کارها دست خداست[9]
انحصار فهم واقعی قرآن برای صاحب علم لدنی به اسمای الهی
و اگر فهم واقعی وحی خدا در مخاطبان اصلی آن منحصر شد، «إنّما یَفهِم القرآن مَنْ
خوطب به»، برای آن است که عناصر محوری قرآن حکیم اسمای حسنای خداست و کسی از مقصود
اصیل قرآن آگاه میشود که از اسمای خدا اطلاع صحیح داشته باشد و کسی عالم به اسمای
خداست که توفیق تعلّم آن را از لَدُن و محضرِ ﴿وعلّم ادم الأسماءَ کلَّها﴾ [10]،
حائز شده باشد، لذا حجیّت ظواهر قرآنی برای غیر اهلبیت طهارت(علیهمالسلام) بعد از
تدبّر در نصوصِ مأثور از آن ذوات مقدّس استقرار مییابد. با تحلیل یاد شده میتوان
گفت: همانطوری که در مقام عَیْن، هستی خداوند دلیل بر وجود آن غیب مطلق است: «یا
مَنْ دَلّ علی ذاته بذاته» [11]، در مقام علم نیز کلام خدا دلیل بر کلام او است؛
یعنی میتوان گفت: «یا مَنْ دَلّ کلامه علی کلامه». لیکن با این تفاوت که در ناحیه
ذات خدای سبحان که بسیطالحقیقة است، هیچگونه کثرت مصداقی یا صدقی وجود ندارد؛
هرچند تعدّدِ مفهومی محفوظْ است، ولی در جانب کلام خداوند چون خارج از ذات آن حضرت
است، تاب کثرت جهت، تعدّد اجمال و تفصیل، تکثّر متن و شرح، و بدون واسطه و با واسطه
را دارد.
البته همه این کثرتها به وحدت برمیگردند؛ چه اینکه آن وحدت قاهر بر تمام این
کثرتها اشراف دارد و در تمام آنها بدون امتزاج حضور دارد و از همه آنها بدون بینونت
خارج است. چون کلام الهی با همه گستردگی که دارد، مصون از اختلاف است؛ ﴿لو کان من
عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً﴾.[12]
خلیفه او که عهدهدار شرح متن الهی است، باید معصوم از تشتّت، ناهماهنگی و نفاق
باشد؛ «لو لم یکن خلیفَة اللّهِ لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً»، کسی که فعل او قولش
را تصدیق، باطن او ظاهرش را تأیید، سرّاء و ضرّای او همسان، غضب و رضای او متعادل و
بالاخرة سنّت و سیرت او منسجم بوده و همگی بر میزان عدل و معیار قسط است، خلیفه
خداست و توان تحریر متن الهی را واجد است.
توان تفسیر قرآن توسط عالمان دینی در محدوده علم حصولی
نکته سوم. عالمان دینی که از دلمایه وحی و جانمایه شهود طرفی نبستند، ولی از برهان
عقلی یا دلیل نقلی معتبر بهرهمنداند، علم حصولی و دانش مفهومی و ذهنی آنها خلیفه
علم حضوری و بینش مصداق و عینی وحی معصوم و شهود مصون ولی خداست؛ چه اینکه خود
عالمانِ دین خلیفه اولیای الهیاند. اینان نیز بعد از تطابق عقل و نقل و توافق
معقول و مسموع میتوانند در حدّ علم حصولی عهدهدار تحریر کلام خدا و شرح متن الهی
باشند، زیرا چنین تفسیری هم در حقیقت از سنخ تبیین کلام خدا به همان کلام است، چون
مبانی فطری[13] و نیز ملهمات فجور وتقوا[14] کلمات الهیاند که با دست غیبی خداوند
در نهان بشر نهادینه شد و با کلمات الهی دیگر، یعنی رهنمود مُبشّران و منذران
نَبَوی و وَلَوی اثاره و شکوفا شد: «یثیروا لهم دفائن العقول».[15]
برای دستیابی به چنین خلافتی لازم است که دانشهای نظری معقولْ یا منقولْ کاملاً
ارزیابی گردد و بهترین راه ارزیابی آن داشتن میزانی است که ترازو بودن آن اوّلی یا
بدیهی باشد و وزنی که واحد سنجش و وزن بودن او نیز اوّلی یا بدیهی باشد، و منطق نیز
عهدهدار ارائه میزان بدیهی، و تحلیل قضایای ضروری عهدهدارِ وزن بدیهی است، آنگاه
قضایای نظری که موزوناند، در پرتو میزان بدیهی و وزن ضروری موردِ یقین قرار
میگیرد.
اگر متفکّری تمام علمهای نظری خود را با توزین به میزان ضروری و وزن بدیهی ضروری
کند، مجاز است که کلام الهی را که برای هدایت همه جامعه نازل شد، تفسیر نماید و
چنین کوشش مشکوری از قبیل تفسیر کتاب تدوینی خداوند به وسیله فطرت و الهام در کتاب
تکوینی او است؛ هرچند تفاوت درجه با گذشته محفوظ است.
نکته چهارم. تفسیر قرآن حکیم که انزال آن از نزد خداوند به معنای آویختن این حَبْل
اعظم و ثَقَل اکبر است، غیر از تفسیر حسّی و تجربی موجود طبیعی است که انزال آن به
معنای انداختن و اهباط آن است، مثلاً باران را که خداوند نازل کرد، غیر از قرآنی
است که نازل فرمود، زیرا باران به عنوان اینکه حقیقتِ متصل و به همپیوسته ملکی و
ملکوتی و جبروتی و الهی داشته باشد که از غیب تا شهادت به وسیله فرشتگان مقرب تجلّی
کرده باشد نیست، گرچه هر موجودی دارای خزائن متعدد است؛ ﴿اِن من شیءٍ اِلّاعندنا
خزائنه وما ننزّله اِلّابقَدَرٍ معلومٍ﴾ [16]، اما قرآن که نزول آن به معنای تجلّی
ویژه خداوند در کتاب خود است: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه»
[17]، هرگز به صورت تجافی نیست؛ چه اینکه در حدیث معروف ثقلین چنین آمده است که
«طرفٌ (القرآن) بید الله تعالی و طرفٌ بأیدیکم» [18]، لذا اعتصام به چنین حَبْلی که
به دست غیبی خداوند قرار دارد، مانع اضطراب و سقوط است، وگرنه حبل انداخته هرگز
عاصم دیگران نبوده و اعتصام به او سودمند نیست.
اکنون که معلوم شد، نزول کتاب الهی به صورت تجلّی است، نه تجافی و به صورت تَدْلِیه
و آویختن حَبْل است، نه تخلیه و انداختن آن، لازم است در تفسیر ذیل آن که ظواهر
الفاظ است، محتوای صدر آن مغفول نباشد و در تبیین ساقه آن مضمون صدر آن ملحوظ باشد
و اهتمام به فهم خصوص ذیل و ساقه مانع از رقّی به صدر آن نشود. کتاب حاضر ظاهراً با
توجه به صدر در صدد تفسیر ساقه آن برآمد.
به امید قبول خدا از مؤلف(قدسسره) و انتظار استقبال از علاقهمندان قرآن و عترت
4/6/82
جوادی آملی
٭ ٭ ٭
[1] ـ سوره اسراء، آیه 44.
[2] ـ سوره مائده، آیه 26.
[3] ـ سوره تکویر، آیه 26.
[4] ـ بحار الأنوار، ج2، ص285.
[5] ـ سوره اسراء، آیه 9.
[6] ـ این نوشتار تقریظ کتاب حمد ربانی است که به قلم حضرت آیت اللّه جوادی
آملی«مدّظلّه العالی» نگارش یافته، از آن جایی که حاوی مطالب سودمندی در جهت بیان
عظمت تفسیر و مفسّر قرآن کریم است در این مجموعه آورده شد.
[7] ـ سوره شوری، آیه 51.
[8] ـ گلشن راز شبستری.
[9] ـ مثنوی مولوی، دفتر اول، 1610.
[10] ـ سوره بقره، آیه 31.
[11] ـ بحار الانوار، ج84، ص339.
[12] ـ سوره نساء، آیه 82.
[13] ـ سوره روم.
[14] ـ سوره شمس، آیه 8.